ریتم آهنگ

نگاهی به نمایشنامه «گوئرنیکا» اثر فرناندو آرابال و اندیشه های او

نگاهی به نمایشنامه «گوئرنیکا» اثر فرناندو آرابال و اندیشه های او

نگاهی به نمایشنامه «گوئرنیکا» اثر فرناندو آرابال و اندیشه های او
صحرا کلانتری      
 

 

فرناندو آرابال نمایشنامه نویس، رمان نویس، نقاش و فیلمساز در ۱۱ اوت ۱۹۳۲ در شهر ملیلا اسپانیا متولد شد آن هم کمی قبل از شروع جنگ داخلی اسپانیا، جنگی که هیچگاه از حافظه ی مردم اسپانیا پاک نخواهد شد.
پدر فرناندو افسر ارتش بود و به دلیل سرپیچی از دستورات و عدم شرکت در کودتای نظامی به مرگ محکوم شد و پس از تحمل چندسال حبس در ۴ نوامبر سال ۱۹۴۱ از زندان فرار کرد و برای همیشه ناپدید شد، این اولین ضربه ی مخوف جنگ داخلی اسپانیا بر فرناندو و خانواده اش بود. در این دوران فرناندو به همراه خانواده ملیلا را ترک کردند و راهی مادرید شدند.
در سال ۱۹۳۶ تا سال ۱۹۳۹ جنگ خونین داخلی در اسپانیا ادامه یافت، در این جنگ نیروهای طرفدار جناح چپ معروف به جمهوری خواهان از نیروهای معروف به ملی ها شکست خوردند و دوره ی طولانی دیکتاتوری ژنرال فرانکو در اسپانیا آغاز شد که تا مرگ او در سال ۱۹۷۵ ادامه داشت. این نبرد خونین پس از کودتای ژنرال فرانکو علیه دولت جمهوری اسپانیا در ۱۸ جولای سال ۱۹۳۶ آغاز شد و عده ی بی شماری از مردم در این سال های خونین کشته شدند.
فرناندو آرابال کودکی خود را در قلب بزرگترین دیکتاتوری نظامی گذراند، او شاهد نابودی آزادی ها، سرکوب پلیسی، فساد و تبانی ارتش، کلیسا و بدبختی مردم بوده است.
چهارم نوامبر ۱۹۴۱ و در ادامه ی آن ناپدید شدن پدر برای فرناندو بسیار سخت بود، خاطرات مبهم فرناندو از پدرش باعث جستجوی بی وقفه ی او پیرامون هویت پدر در سالهای زندگی اش شد. مادر و بقیه ی اعضای خانواده، پدر را موجودی فراموش شده می دانستند و سعی داشتند خاطرات پدر را به هر شکلی حذف کنند.
فرناندو در سن ۱۷ سالگی چمدانی را در انباری کشف می کند که نامه های پدرش از زندان در آن است . کشف معماگونه چگونگی زندگی پدر و اعترافات مادر نزد قاضی، که پدرش آن را خیانت خوانده بود، نگرش فرناندو را متحول می کند.
مادر آرابال پس از دستگیری پدر هرگز ازدواج نکرد و به تربیت کودکانش پرداخت، در کودکی فرناندو تنها جنگ داخلی اسپانیا و به دنبال آن دستگیری و ناپدید شدن پدر و اعترافات مادر برای محکومیت پدر تاثیرگذار نبود، بلکه خاله اش به نام کلارا نیر در تربیت او نقش مهمی بازی کرده است. او اجرای سخت و متعصبانه ی مذهبی را بر فرناندو تحمیل می کرد و گاهی به خشونت های شدید از جمله شلاق زدن و گرسنگی دادن برای مسیح می رسید.
آسیب دیدگی روحی فرناندو در دوران کودکی به ویژه محرومیت از پدر و عواطف خانوادگی و همچنین زندگی دشوار و بیماری جسمانی در او چنان دیدگاه تلخ و ناسازگاری نسبت به دنیای بیرون پدید آورد که بعدها در آثارش به شکل شک و نفرت و ریشخند تجلی یافت.
ایرج زهری منتقد تئاتر در گفتگویی که سالها پیش در ایران با فرناندو آرابال داشته است، چنین می نویسد:
” آرابال از رنج های دوران جوانی، مدرسه ی شبانه روزی کلیسای کاتولیک، از همکاری کلیسا با فالانژیست ها می گفت و اینکه این همه رنج و ستم در یک کشور دیکتاتوری، روحش را شکنجه و در همان حال صیقل داده است! او تصویری از ” درد آفرینش” نشان داد که هیچوقت از یاد نبرده ام، او گفت: ” صدف، در شکم خود سنگریزه ای می پروارند و آن را به مروارید دگرگون می کند. این آفرینش دردناک است، هر چه سنگریزه بزرگتر، درد صدف بیشتر و گرانبارتر. مروارید، صدف را جان به لب می آورد.”
در سال ۱۹۶۷ وقتی فرناندو آرابال نویسنده ی معروفی شده بود و اکثر نمایشنامه هایش در کشورهای مختلف دنیا ترجمه و اجرا شده بودند به اسپانیا برگشت. بلافاصله دولت ژنرال فرانکو او را به جرم نوشتن آثار کفرآمیز و توهین به رژیم دستگیر کرد، اما حمایت جهانی هنرمندان از آرابال باعث شد که او به زودی آزاد شود. در رأس این کار نویسندگان بزرگی چون ساموئل بکت، فرانسوا موریاک، اوژن یونسکو و آرتور میلر قرار داشتند.
فرناندو آرابال تا سال ۱۹۷۵ زمان مرگ فرانکو و سقوط دیکتاتوری دیگر به اسپانیا بازنگشت.
او بیوگرافی خود را در مصاحبه ای که با پروفسور احمد کامیابی مسک داشته است اینگونه بیان می کند:
” من اسپانیایی هستم، در آفریقا متولد شده ام، در مراکش، در زمانی که مستعمره ی اسپانیا بود. متاسفانه من بیوگرافی بسیار مغشوش و همچنین بسیار غنی دارم و این برای یک نویسنده خوب نیست. غنای بیوگرافی من اثر فراوانی بر آثارم گذاشته است . من در زمان جنگ اسپانیا، جنگ داخلی اسپانیا را زندگی کرده ام. پدرم بوسیله ی ژنرال فرانکو به مرگ محکوم و اعدام شد. من در عصری بسیار سبع، حیوانی و پر از اعمال بربریت و وحشیانه زندگی کرده ام. نمایشهای بسیار وحشیانه دیده ام. من با خانواده ی کوچکم در دهکده ی کوچکی زندگی و مبارزه با جنگ داخلی را تجربه کرده ام.”
او با نوشتن نزدیک به هفتاد نمایشنامه، دوازده رمان، شش مجموعه شعر، شانزده کتاب نظری و ساختن هفت فیلم بلند، همواره به شکل مستقیم در مسائل سیاسی شرکت کرده است. نامه های معروف او به ژنرال فرانکو، مبارزهای اسپانیا و فیدل کاسترو که به شکل کتاب منتشر شده اند و مقاله های بی شماری که در مطبوعات به چاپ رسانده، گواه روشنی است بر اهمیت دادن او به مسائل اجتماعی و سیاسی دنیایی که در آن زندگی می کند. همچنین او در سال ۱۹۸۲ اعتراضی جهانی را سازماندهی کرد برای آزادی نویسندگان دربند کوبایی که به فرمان کاسترو زندانی شده بودند.
نگاهی به نمایشنامه گوئرنیکا اثر فرناندو آرابال
نمایشنامه گوئرنیکا با این جمله آغاز می گردد:
” در گوئرنیکا، درخت آزادی که از قتل عام شهر جان سالم به در برد، هنوز پابرجاست”
نمایشنامه در یک پرده اتفاق می افتد، داستان نمایشنامه در مورد پیرزن و پیرمردی است به نام لیرا و فانشو که در خانه ای ویران شده بر اثر بمباران هوایی شهر گوئرنیکا گرفتار شده اند، لیرا همسر فانشو به موازات پیشروی نمایشنامه گویی زیر آوارها در حال دفن شدن است و او نگران درختی ست که هر لحظه ممکن است در بمباران از بین برود، در آخر هر دو بر اثر بمباران مجدد در زیر آوارها دفن می شوند.
در این نمایشنامه حضور یک زن با دختری ده ساله، یک روزنامه نگار، یک نویسنده و یک افسر به صورت متناوب حضور دارند و تابلوی پیکاسوی دیگری از فرناندو آرابال را با حرکات خود در کنار فانشو و لیرا نقش می زنند.
با توجه به نام نمایشنامه و همچنین تکرار دستورصحنه هایی که آرابال در آن تاکید به نقاشی پیکاسو کرده است، می بایست به اثر پیکاسو و بمباران شهر گوئرنیکا بپردازیم:
نقاشی معروف به گرنیکا اثر پیکاسو
پابلو پیکاسو نقاش معروف کوبیسم در سال ۱۹۳۷ با خلق تابلوی گرنیکا در برابر فاشیست و قتل عام مردم در دهکده ی گرنیکا ایستاد و با آنها اعلام همدردی نمود و با تاش های خود بر بوم در برابر این فاجعه ی انسانی به سوگ نشست و فرناندو آرابال نیز با نمایشنامه گوئرنیکا به اجرای تابلوی گرنیکا اثر پیکاسو پرداخته است و هر دو هنرمند یکی بر بوم و یکی بر کاغذ اعتراض خود را بر فاشیست و دیکتاتوری فریاد زدند.
پیکاسو در تابلوی گرنیکا با استفاده از دو رنگ سیاه و سفید گویی جنگ میان خیر و شر را نشان می دهد، این تابلو روایت بمباران شهر گرنیکا توسط آلمان نازی در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ است که دهکده ی گرنیکا تحت هجوم بمب افکن های آلمان نازی به دستور ژنرال فرانکو دیکتاتور نظامی اسپانیا قرار گرفت و عده ی بی شماری از مردم بی دفاع قتل عام شدند. پیکاسو با تابلویی ضد جنگ و خواهان صلح و با به کار بردن عناصری در تابلو به روایت تاریخ می نشیند و آرابال نیز با اجرای این عناصر در صحنه، تابلوی ضد جنگ خود را با کلمه نقش می زند.
عناصر بی شماری در یک روایت منشوری تابلوی گرنیکا را روایت می کنند. پیکاسو در قسمت چپ به راست تابلو، مادری را نقش زده است که در بالای جسد بی جان دخترش زانو زده و سرش را به آسمان گرفته و درد ناتمام خود را فریاد می زند، بالای سر زن، کله ی یک گاو نر است با بی تفاوتی و به صورت نیمرخ که می تواند سمبل فاشیسم و دیکتاتوری ژنرال فرانکو باشد. پایین تصویر در سمت چپ جسد یک سرباز با شمشیری شکسته دیده می شود و در وسط تابلو تصویر یک اسب با شکمی دریده دیده می شود که درد را با تمام وجود شیهه می زند، تمام این عناصر ریشه در کهن الگوهای کشور اسپانیا دارد که روایت فاشیست و قتل عام مردم از یک واقعه ی تاریخی را با تصاویری سمبلیک بیان می کند، تابلوی گرنیکا انعکاسی حقیقی از چهره ی مشمئز کننده ی جنگ است که از آن صدای فریاد زنان و مردان و کودکانی شنیده می شود که در زیر چکمه های فاشیست سرکوب شدند.
پابلو پیکاسو در سال ۱۹۷۳ میلادی درگذشت و دو سال بعد ژنرال فرانکو در سال ۱۹۷۵ میلادی با مرگ خود مردم اسپانیا را به تنفسی دوباره دعوت کرد. پیکاسو تا زمان زمامداری ژنرال فرانکو اجازه ی نمایش اثر را در اسپانیا نداد و پس از مرگ فرانکو این تابلو در سال ۱۹۸۱ میلادی توسط دولت جمهوری اسپانیا به این کشور بازگشت.
فانشو و لیرا در نمایشنامه ی گوئرنیکا از اهالی باسک هستند که با توجه به فضای بمباران در دستور صحنه ی ماکسیمال ابتدای نمایشنامه به واقعه بمباران هوایی شهر گرنیکا در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ اشاره دارد، گرنیکا شهری در استان بیسکای در منطقه خودمختار باسک اسپانیا است که در طول جنگ داخلی اسپانیا به عنوان مرکز ارتباطی توسط مبارزان مخالف فرانکو استفاده می شد.
فرناندو آرابال به دلیل سبک نمایشنامه هایش در کنار نمایشنامه نویسان  پیشرو سبک ابزورد نظیر ساموئل بکت، اوژن یونسکو و آرتور آدامف قرار می گیرد. او در سال ۱۹۶۲ همراه رولان توپور و ژودوروفسکی جنبش “پانیک| را پایه نهاد. پانیک از ریشه لاتین panicus، به pan برمی گردد، خدایی که برای مضطرب کردن و ترساندن انسان ها حرکت می کرد. از طرفی این کلمه به معنای ترس جمعی از یک خطر واقعی یا دست کم محتمل به کار می رود. از این رو پانیک را می توان به وحشت یا اضطراب ترجمه کرد.
آرابال جایی نوشته است: ” تئاتر قبل از هر چیز مراسم و جشنی است آکنده از هتک حرمت و تقدس، شهوت و عرفان، قتل و ستایش زندگی ” ، تئاتر آرابال به تمامی در این فرمول جا می گیرد. تئاتری دیوانه وار، خشن، جنجالی و به طرز سرخوشانه ای آشوبگر.
آرابال روشن بینی کافکا و طنز آلفرد ژاری را به ارث برده و خشونت آثارش شبیه خشونت آثار ساد و آنتونن آرتو است. اما بی شک آرابال تنها کسی است که در آثارش مرزهای ریشخند را تا این اندازه عقب رانده و گاه کل اثرش درون استهزا و تمسخر جای می گیرد. زیر وقاحت دلقک وار آثار او، دنیای آشنا مثل یک دکور مقوایی فرو می ریزد. از این رو خنده به وسیله ای برای فرار تبدیل می شود ، تزکیه ی قدرتمندی برای عقیم گذاشتن ترسی که بر کودکی نمایشنامه نویس سایه انداخته است.
در آثار آرابال انرژی وحشیانه ای وجود دارد، نوعی لذت بردن از آشفتگی که خود آن را “پانیک” می نامد. معنای پارادوکسی که خلاقیت آرابال به وجود می آورد در این نکته نهفته است : ” این جا حقیقت همیشه سحرآمیز است و رویا بی وقفه درون نکبت ناپدید می شود.”
از این رو می توان بعد از آنتونن آرتو بنیانگذار “تئاتر شقاوت” ، نوع دیگری از تئاتر خشونت را در آثار آرابال دید. زیرا در آثار او همه چیز به ضد خود تبدیل می شود.
نمایشنامه در فضایی ابزورد روی می دهد، تئاتر ابزورد را اولین بار مارتین اسلین در کتابی به همین نام مطرح کرد. مارتین اسلین ابزورد را نوعی از تئاتر می داند که بعد از دهه ۱۹۵۰ بر آثار بسیاری از نمایشنامه نویسان از جمله بکت، اوژن یونسکو، ژان ژنه و … اطلاق شد. بعد از جنگ های جهانی اول و دوم و ظهور فاشیست و کمونیست و استیصال انسان مدرن که خود را در آینه ی کلان روایت ها می دید در مواجهه با فاجعه هایی قرار گرفت که دیگر کلان روایت ها پاسخگوی او نبودند.
در تئاتر ابزورد برخلاف تئاتر کلاسیک دیگر آن روابط علت و معلولی، کشمکش، اوج و فرود و گره گشایی دیده نمی شود و نمایشنامه در پیرنگی ضد روابط کلاسیک روایت می گردد، کنش های شخصیت ها در روابطی گنگ و نامفهوم و گاه در فضایی گروتسک نمایان می شود و تراژدی در بستری کمدی ظهور می یابد. در نمایشنامه گوئرنیکا لیرا که لحظه لحظه در حال دفن شدن در میان دیوارهای ویران شده بر اثر اصابت بمب است، دیالوگ هایی را با همسرش فانشو برقرار می کند که نمونه ی کامل از دیالوگ های ابزورد است، فضای حقیقی حاکم بر نمایشنامه بمباران شهر گرنیکا است اما شخصیت ها درون این موقعیت بسیار تراژیک ، دیالوگ هایی در فضایی گروتسک دارند به طور مثال در جایی از نمایشنامه:
صدای لیرا: آی آی آی
فانشو: چی به سرت اومد؟
صدای لیرا: دیگه فکر نمی کنم بتونم از اینجا بیرون بیام.
فانشو: امیدت رو از دست نده.
صدای لیرا: سنگ ها تا روی سینه ام رسیدند.
فانشو: ناراحتش نباش. خودت می بینی، یک راهی برای کشیدن تو از اونجا پیدا می کنم.
صدای لیرا: راستی ما هیچوقت شانس نداشتیم.
فانشو: تقصیر خودته، این عادت کتاب خوندن توی توالت. ساعت ها میری اون تو، می مونی و کتاب می خونی. بالاخره هم این بلا سرت اومد. تعجب نداره!
صدای لیرا: مثل همیشه تقصیر منه.
با توجه به بخشی از نمایشنامه که در بالا درج گردید، به این نتیجه می رسیم که تئاتر ابزورد برای انسان مدرن که در بستر جریانات هولناکی مانند جنگ، سرنوشت انسان را از این رو به آن رو می گرداند از معنا تهی گردیده و زندگی انسان مدرن دچار معناباختگی است.
همانطور که مشاهده می کنیم فرناندو آربال در قالب این شخصیت ها بدون بیان کشمکشی مشخص و معین و گفتگویی منطقی و روشن این عرف های دیرین کلاسیک را به سخره گرفته است و در کل دیالوگ ها نوعی هذیان و حرف هایی کاملا بی ربط و گنگ میان فانشو و لیرا رد و بدل می گردد. بی شک شخصیت های معناباخته نمی توانند در بستر یک تراژدی مهم مانند جنگ اراده ای معنادار داشته باشند زیرا زئوس این بار در لباس جنگ، انسان عصر مدرن را دچار از هم پاشیدگی و معناباختگی کرده است.
آلبرکامو تلقی خود را از معناباختگی به خوبی در کتاب اسطوره سیزیف در سال ۱۹۴۲ منتشر ساخت. سیزیف راز خدایان را برملا می کند و به عقوبتی گرفتار می گردد تا هر روز سنگی را به بالای تپه ای ببرد و هر بار که بالای تپه می رسد و گمان دارد درد و رنجش پایان یافته است سنگ به پایین تپه می غلتد و سیزیف به عذاب تکرار معذب می گردد. همانطور که سیزیف به عذابی عبث محکوم شده انسان عصر مدرن نیز به این تکرار مبتلا گردیده است.
كامو مي‌گويد: “در دنيايي كه ناگهان همه توهمات و بارقه‌هاي اميد ناپديد شده‌اند، انسان احساس غريبگي مي‌كند. وضعيت او به وضعيت فردي تبعيد شده مي‌ماند كه هيچ علاجي براي دردهايش وجود ندارد، زيرا از خاطراتش درباره موطني از دست رفته محروم شده است و ايضاً اميدي هم به رسيدن به سرزمين موعود ندارد. اين جدايي بين انسان و زندگي او، بين بازيگر و زمان و مكان نمايش او، حقيقتاً احساس معناباختگي را به وجود مي‌آورد.”
شخصیت های تئاتر آرابال مانند فانشو و لیرا و زن و دختری که در قسمتهایی از نمایشنامه مانند تابلوی پیکاسو قربانیان جنگ هستند و همچنین افسر که نماینده ی کلان روایت انسان عصر مدرن است و کاریکاتوری از ژنرال فرانکو و همچنین روزنامه نگار و نویسنده که نمایندگان اندیشه های تهی و ابزورد هستند، به تمامی همه آواره و بیگانه هستند و در حاشیه ی سرنوشت خود و زندگی اطرافشان قرار می گیرند، شخصیت هایی بدون سن، بدون هویت واقعی و اغلب در دل دنیایی خیالی که نمی توانند بر آن تسلط پیدا کنند. این شخصیت ها گاه شبیه دون کیشوت می شوند، اما دون کیشوتی سیاه و لبریز از بیهودگی، بازیچه ای در دست قانون، پدر، نظم و هر آنچه که بالاسر “من” قرار گرفته است.
بمباران شهر گرنیکا پیش از جنگ جهانی دوم توسط نیروهای آلمانی و به دستور ژنرال فرانکو نوعی آمادگی برای جنگ و به نوعی دوران کارورزی فاشیست با قتل عام مردم بوده است تا بتوانند مهمات خود را مورد آزمایش و تجربه قرار دهند. در جایی از نمایشنامه آرابال این را از طریق شخصیت های معناباخته اش بیان می کند:
صدای لیرا: چرا اونها خونه مون رو خراب کردند؟
فانشو: یک چیزی رو باید صدبار گفت. (شمرده شمرده حرف می زند) اونها دارند بمب ها و مهماتشون رو آزمایش می کنند، همین! حالا حتما” میخوای بگی که من عقلم رو از دست دادم.
صدای لیرا: خب، نمی تونستند یک جای دیگه این آزمایش هاشون رو بکنند؟
فانشو: تو فکر می کنی همه چیز به همین سادگیه. خب باید روی یک شهر آزمایش می کردند.
صدای لیرا: چرا؟
فانشو: اگه بگم، میگی که من میخوام تورو مسخره کنم، اما خودت متوجه میشی که تو هیچ اطلاعی از این امور نداری. چرا؟ چرا؟ چرا نمیخوای بفهمی که اونها می خوان بفهمند که اصلا” بمب هاشون کار می کنه یا نه؟
صدای لیرا: خب بعدش چی؟
فانشو: اگه یک بمب خیلی آدم بکشه، خب حتما” بمب خوبیه و اونها هم از اون نوع بمب بیشتر و بیشتر می سازند، اما اگه کسی و نکشه به هیچ دردی نمی خوره و اونها هم دیگه از اون نوع بمب نمی سازند.
صدای لیرا: آهان!
با توجه به دیالوگ های بالا فضای مشمئز کننده و کریه جنگ و مقاصد آن با طنزی سیاه بیان شده است، گویی تمام انسان ها چون مهره های شطرنج، بی اراده در چنگال قدرت ها در حال زیستی سیزیف وار هستند.
نمایشنامه های آرابال سرشارند از خیال، ریشخند و شواهد تاریخی اما هیچ ارتباطی به واقع گرایی بی روح و رویاپردازی اغراق آمیز ندارند. آثاری که سردرگم می کنند و برمی انگیزند، آثاری عمیقا” سیاسی و به طرز سرخوشانه ای روشن بین، یاغی و بی قید و بند که نشانه های روشنی از زمانه ی ما را در خود دارند.
منابع:
جنگ هزارساله و گفتگو با نویسنده اثر فرنادو آرابال با ترجمه و پژوهش پرفسور احمد کامیابی مسک
دوچرخه ی مرد محکوم و سه چرخه اثر فرناندو آرابال ترجمه اصغر نوری
طنزآوران جهان نمایش از اوژن یونسکو و فرناندو آرابال با ترجمه و گردآوری داریوش مودبیان

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”